سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
وصیت شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 152730
  • بازدید امروز: 50
  • بازدید دیروز: 7
  • تعداد کل پست ها: 78
درباره
دینا[187]

اگر چراغ امید در دل ما روشن نباشد حتی یک گام هم نمی توانیم جلو برویم. رحمت خدا، وسیع است، همه ی آفریده هایش را دوست دارد، بدانیم که او همراه و پشتیبان ماست. اگر همه ی سختی های زندگی بر ما فرود آید، باز هم به امید او حرکت می کنیم، زیرا قدرت خدا از همه چیز و همه کس بالاتر است.

جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
صفحات اختصاصی
لوگوی دوستان
تدبر در قرآن
آیه قرآن
کاربردی
داستان روزانه



ابر برچسب ها

 

امام باقر(ع) در کلامی می فرماید: «پدرم در لحظه های آخر عمر، مرا به سینه اش چسبانید و فرمود: پسرجان! تو را وصیت می کنم به آنچه پدرم هنگام شهادت به آن وصیت کرد و فرمود:« ای پسرجان! بپرهیز از ستم به کسی که یاوری در برابر تو جز خدا ندارد».

 

نقش امام سجاد در رهبری شیعه، ص 448.







السلام علیک یا ابا عبدالله 

خواب دیدم خواب اینکه مرده ام                       

               خواب دیدم خسته و افسرده ام

روی من خروارها از خاک بود 

وای قبر من چه وحشتناک بود

تا میان گور رفتم دل گرفت

قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

بالش زیر سرم از سنگ بود 

غرق وحشت سوت وکور وتنگ بود

ناله ای کردم لیکن بی جواب

تشنه بودم تشنه ی یک جرعه آب

خسته بودم ، هیچکس یارم نبود

زان میان ، یک تن خریدارم نبود

هر که آمد پیش ، حرفی خواند و رفت

سوره حمدی برایم خواند و رفت

 نه شفیعی نه رفیقی نه کسی 

ترس بود و وحشت و دلواپسی

 آمدند از راه نزدم دو ملک

تیره شد در پیش چشمانم فلک

یک ملک گفتا بگو نام تو چیست؟ 

آن یکی فریاد زد رب تو کیست؟

 ای گنه کار سیه دل ، بسته پر 

نام اربابان خود یک یک ببر

در میان عمر خود کن جستجو

 کارهای نیک و زشتت را بگو

گفت عمر خود کرده ای تباه

نامه اعمال تو گشته سیاه

              
ما که ماموران حق داوریم

اینک تو را سوی جهنم می بریم

نا امید از هر کجا و دلفکار 

می کشیدندم به منت سوی نار

ناگهان الطاف حق آغاز شد

از جنان درهای رحمت باز شد

مردی آمد از تبار آسمان

نور پیشانی او فوق جهان

چشمهایش زندگانی می سرود

درد را از قلب آدم می زدود

صورتش خورشید بود و غرق نور

جام چشمانش پر از شرب و طهور

بر سرش دستمال سبزی بسته بود 

دل به مهرش عجب بنشسته بود

در قدوم آن نگار مه جبین

از جلال حضرت عشق آفرین

دو ملک سر را به زیر انداختند

بال خود را فرش راهش ساختند

غرق حیرت داشتند این زمزمه

آمده اینجا حسین فاطمه؟

صاحب روز قیامت آمده

گویی او بهر شفاعت آمده

سوی من آمد مرا شرمنده کرد

 مهربانانه به رویم خنده کرد

گفت آزادش کنید این بنده را 

خانه آبادش کنید این بنده را

این که اینجا اینچنین تنها شده

کام او با تربت من وا شده

مادرش او را به عشقم زاده است

گریه کرده بعد شیرش داده است

بارها بر من محبت کرده است

سینه اش را وقف هیئت کرده است

این که می بینید در شور است چنین

 ذکر لالایی  او بوده حسین

دیگران غرق خوشی و هلهله

دیده ام او را میان هروله

با ادب در مجلس ما می نشست 

او به عشق ما  سر خود را شکست

سینه چاک آل زهرا بوده است

چای ریز مجلس ما بوده است

اسم من راز و نیازش بوده است

خاک من مهر نمازش بوده است

پرچم من را به دوشش می کشید

پا برهنه در عذایم می دوید

اقتدا بر خواهرم زینب نمود

گاه می شد صورتش بهرم کبود

بارها لعن امیه کرده است

خویش را نذر رقیه کرده است

 تا که دنیا بوده از من دم زده

او غذای روضه ام را هم زده

اینکه در پیش شما گردیده بد

چشم و جانش بوی روضه می دهد

حرمت من را به دنیا پاس داشت

ارتباطی تنگ با عباس داشت

نذر عباسم به تن کرده کفن

روز تاسوعا شده سقای من

 گریه کرده چون برای اکبرم

با خود او را نزد زهرا می برم

 هر چه باشد او برایم بنده است

او بسوزد صاحبش شرمنده است

 در قیامت عطر و بویش می دهم

پیش مردم آبرویش می دهم

 باز بالاتر بروز سر نوشت

می شود همسایه من در بهشت

 آری آری هر که پابست من است

نامه اعمال او دست من است .







اللهم وال من والاه تا آخرین نفس تا آخرین آفریده ات...
 
«هر کس با علی علیه السلام به مخالفت برخیزد، ملعون است و هر کس که از او پیروی نماید، مشمول عنایت و رحمت حق خواهد بود .
ای مردم ! مبادا که نسبت به او راه ضلالت و گمراهی سپرید و مبادا که از او روی برتابید و مبادا که از ولایت و سرپرستی او و از اوامر و فرمان هایش به تکبّر، سر باز زنید.»
 
چنگ بزن مطربا ولی به یاد امیر
باده بده ساقیا ولی زخُمّ غدیر
دادِ مسرّت بده ساغر عشرت بگیر
 
«خدایا، این روزی که ما را به آن گرامی داشته‏ ای مبارک فرما، و ما را در ولایت ثابت قدم بدار، و ایمانِ ما را ناپایدار مخواه و ما را از کسانی قرار ده که از دعوت کنندگان به دوزخ بیزارند.
 
ـ خدایا، ما راتوفیقِ همراهی باحضرت مهدی علیه ‏السلام و حضوردر تحت لوایش عنایت فرما. الاقبال،»
 
تمام لذت عمرم در این است
که مولایم امیرالمؤمنین است
مومنین عیدتان مبارک باد
 






 




پیراهنی از غدیر مبارکت باد!





غدیر، نام اقیانوس بی کرانی است که افق در افق، با
آسمان نسبت دارد و موج در موج، هم آغوش عرش است.

عرش، از آخرین موج های غدیر آغاز می شود.

خوش به حال فرشتگان که هر شامگاه، با سرخی شفق، فوج فوج
در زلال بی کران غدیر بال می شویند و در ساحل سبز غدیر به نماز می ایستند!


آدم از بهشت شروع شد و به زمین پیوست و سال ها
در زمین گشت و گشت؛ با شیون و اندوه.

سرانجام، غدیر خم را یافت و از معبر غدیر، دوباره به بهشت بازگشت.
در جاذبه این خاکدان سخت، غدیر تنها بال پرواز به سمت بهشت است.

دیگر هر چه هست، خاک است، خون است، خاکستر است.

یکصد و بیست و چهار هزار چشمه از ازل تا به ابد جاری گشت و به غدیر پیوست.

اینک غدیر، حاصل یکصد و بیست و چهار هزار چشمه زلال رسالت است
که موج در موج، عرفان و معرفت را فراراه انسان قرار داده است.


«فَصَلّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ».
پس اگر هنوز ذوق تماشایت هست بیا به کرانه غدیر بایست
تا پنجره هایی از عرش در برابرت گشوده شود و تو را به تماشای لوح و قلم ببرد.


هیچ گاه آرزو کرده ای که تو در لب دریایی، آهسته آهسته قدم بزنی
و فرشتگان، فوج فوج از برابرت پرواز کنند؟

اگر جوابت آری است، در یک غروب، دست از هر چه هست و نیست
بشوی و تنها یک دل با خود بردار و در کرانه غدیر برو، ببین
پرواز فرشتگان چقدر زیباست، چقدر تماشایی!


هر کس که یک بار گذرش بر کرانه های غدیر افتاده باشد،
دیگر همیشه مست است، همیشه عاشق است.


دیگر هیچ گاه غم سراغش نخواهد آمد.

پس پیراهنی از غدیر مبارکت باد!



قنبرعلی تابش









هدیه جبرئیل


جلوه گر شد بار دیگر طور سینا در غدیر
ریخت از خمّ ولایت می به مینا در غدیر


رودها با یکدگر پیوست کم کم سیل شد


موج می زد سیل مردم مثل دریا در غدیر

هدیه جبریل بود «الیوم اکملت لکم»

وحی آمد در مبارک باد مولی در غدیر

با وجود فیض «اتممت علیکم نعمتی»


از نزول وحی غوغا بود، غوغا در غدیر

بر سر دست نبی هر کس علی را دید گفت

آفتاب و ماه، زیبا بود، زیبا در غدیر

بر لبش گلواژه «من کنت مولاه» تا نشست


گلبن پاک ولایت شد شکوفا در غدیر

«برکه خورشید» در تاریخ نامی آشناست


شیعه جوشیده است از آن تاریخ، آنجا در غدیر

گرچه در آن لحظه شیرین کسی باور نداشت


می توان انکار دریا کرد حتی در غدیر

باغبان وحی می دانست از روز نخست

عمر کوتاهی است در لبخند گل ها در غدیر

دیده ها در حسرت یک قطره از آن چشمه ماند


این زلال معرفت خشکید آیا در غدیر؟

دل درون سینه ها در تاب و تب بود ای دریغ!

کس نمی داند چه حالی داشت زهرا در غدیر



محمدجواد غفورزاده





صفحات :
|  <  1  2  3  4  5  >>  >  |